چتر عاشقی


چتر سرمه ای را باز میکند..
نگاهی به پنجره میاندازد....
سرد است....
باران نرم نرم شروع به باریدن میکند....
چتر به دست به بیرون میرود.......
خیس میشود..اما چتر را بر سرش نمیگیرد...........
شاید منتظر است..
منتظر همان کسی که شبی با چتر سرمه ای در کنارش قرار گرفت و امروز در قلبش.....
شبی که از تنهایی ترسید..
از سرما لرزید..
و در سکوت شب خوابید................
چند ساعت است که انجا ایستاده.....خاطرات انشب را در ذهن مرور میکند...
وقتی که از سرمای زمستان زیر شلاق باران در خیابانی تاریک به دنبال سرپناه بود ...
وقتی که خستگی تمام روز را در پاهایش حس کرد...
وقتی....
سرو تنومندی را سایبان خود میبیند...
سروی تنومند همراه با چتری سورمه ای....
با لبخندی گیرا و جذاب برای ان شکسته دل......
و انجا بود که برای اولین بار نگاه تیره ای در نگاهش جا می افتد...
ان جا بود که قلبش اجازه ی ورود داد...
و حال او به دنبال صاحب چتر عشق..
شاید عشق نبود ان حس لغزنه..اما برای او اکسیر جاودانگی بود.....
در فکر است و بی توجه به اطراف..
خیره به خیابان سکوت....

گرما را بر شانه اش حس میکند...سرش را بر میگرداند ...
در باورش نمی گنجد....
به رویای زیبایش لبخند میزند و سری تکان میدهد....
انتظار بس است....
باز همان گرما....
احساس میکند شانه اش میسوزد....
و این بار قبل از حرکتی دیگر در اغوش گرمی فرو میرود.....
سرش را بلند میکند......
برق چشمان تیره در چشمانش منععکس میشود.....
اجازه ی خروج اشک را به چشمان ترش میدهد.....میخواهد باران را با اشک مخلوط کند و از ان عشق را به وجود اورد....عشقی که بعد از چند سال و چند ماه فرصت جولان پیدا کرده...
دست در دست سرو تنومندش در زیر چتر عاشقی زیر شلاق باران قدم میگیرد به سوی افتاب درخشان....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داستانک ، ،
برچسب‌ها:

یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:, | 10:9 | پــَــرَنــد |